راز نهانی
سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۰۴ ب.ظ
در اتاقی خلوت و تاریک
گریه های کودکانه.
چشمهای زشت شهوت.
لحظه های سخت تقدیر.
پرده ی اشکی به لابه.
التماس زیستن بود.
در گذار زشت تصمیم
برتن رنجور و خسته .
لحظه های سخت عصیان.
کودک معصوم اما.
غایب از دنیای ویران.
لیک دست حادثه.
بر یستر عریان تن بود.
ترس از دیو رضالت.
برده او را در پس هوش.
دستهای پست تزویر و ریا.
در غارت عریان تن
بر چاک چاک پیرهن بود..
چشمها را باز کردن.
دیدن رسوایی تن
الکه خونی مانده بر جا.
از همه سرمایه ی او.
لیک دیو حادثه
در بستر تاراج تن بود.
.
درد و رنجی از نجابت.
شرم از عریانی تن.
ترس و وحشت، رنج و اندوه.
اشکها خشکیده در گون.
دستهای بی دفاع افتاده بر پاهای خسته.
کینه های کودکانه مانده در قلب پریشان.
لحظه ها گم گشته در تن های عریان.
سالها اما گذشتند.
گر چه با اندوه و نفرت.
سالهای سخت تقدیر
سالهای ترس و وحشت.
او بسان گل شکفته.
در میان همکلاسان.
بی خبر از دردهایش.
جملگی از آشنایان.
خلوت عزلت گزیتی.
فکرهای نو جوانه.
بسته راه خویشتن بر
فکرهای عاشقانه.
ترس از رسم زمانه.
ترس از رسوایی.بر جای مانده
از سنین کودکانه.
غنچه های نو شکفته.
خشک گشت در باغ نفرت
اشکها خشکیده در چشمان زیبا.
برده یاد زندگی
از فکر و از اندیشه او.
هیچ نمانده در حساب او
ز از بنیان و هم از ریشه او.
باخته، از جملگی سرمایه خود.
در قمار نا کرده.
مانده بر جا از همه سرمایه اش شرم و حقارت.
درد و نفرت رنج و حسرت.
پس چرا بر پا نمی گردد، قیامت.
آیا محکوم می گردد، در آن بی دادگاه ظالمانه؟
صد هزاران لعنت و نفرین بر این رسم زمانه.
اشکها خشکیده در چشمان معصوم.
گشته دل از درد پر خون.
گونه ها خشکیده است.
از اشکهای چشم پنهان.
گر کسی از درد این نامردمی ها در بمیرد.
کس ملامت حق ندارد، مرگ را بر او بگیرد.
این همه رسم کریه ظالمانه.
بی نهایت لعنت و نفرین بر این رسم زمانه.
1392/4/11 اندیشه
۹۲/۰۴/۱۱