افکار و اندیشه

ارائه افکار و اندیشه های مختلف در موضوعات گوناگون

آخرین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

این روزها به هر رسانه ای مراجعه می کنیم، یا در هر جمعی دور هم هستیم، یک کلمه در صدر اخبار قرار گرفته است. انتخابات.آدم نمی داند تکلیفش چیست. اگر وارد بحث شود، می گویند تنور انتخابات را گرم می کنی، و اگر وارد نشود می گویند، به سر نوشت خودت علاقه نداری. تجربیات گذشته نشان داده ما همیشه بازنده بودیم. حتی موقعی که فکر می کردیم، برنده ایم. کسانی را که از آنها بت ساختیم، گفتند، فتنه گرند. کسانی که روزی عزیزترین بودند، امروز در گوشه ی عزلت به سر می برند. آدم تکلیف خود را نمی داند. می گویند، اگر ما میدان را خالی کنیم، نا اهلان میدان را پر می کنند. ما که همیشه میدان را پر کرده ایم، چگونه است، که  میدان از ما خالی بوده است؟ شما بگوید، چه کار باید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۱۷
علی ابراهیمی راد




                                                    


                                                                                                       

      تکیه بده، اما به شانه هایی که اگر خوابت برد، تو را رها نسازند. 

 کاش دوران کودکی تمام نمی شد. 




            کلبه دکتر کریمی واقع در کوه میشی در شهرسان مرند

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۴۵
علی ابراهیمی راد

بنام آنکه عشق را آفرید، و آن را هدفی برای هستی جاودانه ساخت، و هم او بود که نقش ها را به نام سرنوشت، نوشت،
 سلام دوستان، امیدوارم این وبلاگ محلی باشد، در دنیای مجازی برای تبادل افکار و اندیشه های مختلف، به دور از تمایلات مذهبی و سیاسی، که هر دو موجب مرز بندی های بین انسانها می شود. ما با جنگ هفتاد و دو ملت کاری نداریم. بگذارید آنها در بی خبری خود غرق شوند. آنچه که جاودانه است، عشق و محبت است. ما بر آنیم دلهای عاشق را گرد هم آوریم، و دنیا را از نگاه عشق تماشاکنیم. دنیایی که در آن خبری از رنگ و ریا، خود خواهی و کبر، حرص و دنیا پرستی، کینه و نفرت، نیست. دنیایی که هر چی هست، گذشت و ببخشش، مهر و دوستی، بی ریایی و راستی است. ما هر کسی را همان طور که هست، قبول داریم، چرا که به نظر ما نقش انسانها از قبل تعیین شده، و آنها همان طور که هستند، باید باشند، دست خودشان نیست، که طور دیگری باشند. کسی که سخاوتمند است، دست خودش نیست نبخشد، و کسی که خسیس است، دست خودش نیست، ببخشد. به نظر ما انسانها نیز مانند درختان میوه باید باری را بدهند، که می دهند، درخت سیب، نمی تواند میوه به غیر از سیب بدهد. پس ما هم نباید انتظار به غیر از آن از درخت سیب داشته باشیم.       در   آخر از تمام کسانی که با نظرات خود ما را دراین راه یاری می دهند، صمیمانه سپاسگزاریم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۳۴
علی ابراهیمی راد

ددیروز با کلی تدارک قبلی که از روز پیش دیده بودیم به استقبال طبیعت نقل مکان کردیم، چون نصف اثاثه منزل را با خودمون برده بودیم. ما که وسعمون به ویلای کنار دریا نمیرسه تا سیزده را در کنار دریا به در کنیم، مجبور بودیم، یک روز قبل در یک پارک نزدیک خونه مون جا رزرو کنیم و شب سرد را در داخل چادر تا صبح بلرزیم، تا مبادا روز سیزده جا گیرمان نیاید، قبل از ظهر روز دوازدهم فروردین بود، که یک چادر مسافرتی و چند تا تشک و لحاف باری بود که صندوق عقب ماشین را پر کرده بود. وقتی به پارک رسیدیم، پارک خلوت بود. به راحتی در زیر یک آلاچیق بزرک جا گرفتیم. اما برای اینکه برادران دزد شب به حساب وسایل نرسند، مجبور بودیم، نگهبانی بدهیم. و اینجا بود که قرعه  فال به نام من دیوانه زدند. چون دیوار کوتاه تر از دیوار من نبود، تا شب سرد را در چادر وسط پارک نگهبانی بدهد. بنده خدا دامادمون از روزی که برق ازدواج با آبیجیم او را گرفته است، برای اینکه شب را من در چادر تنها نمانم جا پلاسش را جمع کرد. آمد پارک تا بدها نگویند، داماد به درد نخور. تا ساعت 3 بامداد به دور از چشم پدر که همیشه چپ چپ نگاه می کند، پاسور بازی کردیم. البته هر چه ما پاسور می زدیم پشه ها هم با نیش تلافی می کردند. ساعت 3 بامداد بود که احساس خواب کردیم. هر چه لباس گرم بود، پوشیدیم، رفتیم زیر لحافهامون. جای شما خالی تا آفتاب کاملا بالا نیامده بود از سرما لرزیدیم. اما سیزده بقدر می ارزید که به خاطرش بلرزیم. آفتاب که بالا آمد، صدای مردمی که برای گذراندن سیزده به در به پارک می آمدند، ما را از چادر بیرون کشید. پدرم به همراه برادرم با کلی برو و بیا نصف اثاثه منزل را به پارک کشاندند. اولش مکان خوبی که قبلا رزرو کده بودیم، گیرمان آمده بود، ام رفته رفته پارک شلوغ شد. ما که در زیر یک الاچیق بزرگ جای گرفته بودیم، و فکر می کردیم، ملک پدری مون بوده که بعد از سالها گیرمان آمده است، با رسیدن پدرم که همان اول قلیان خوانسارش را در کنار چادر رو به راه کرد، به هر کس که درخواست جا می کرد، نه نمی آورد. تا جایی که کم مانده بود، مردم به داخل چادر پیشروی کنند. خانواده ها در کنار هم بساط کرده بودند. با خودم می گفتم، کاش همیشه سیزده بدر بود. چه گرم و صمیمی بودند، خانواده ها در کنار هم، البته گاهی پیش می آمد، که بعضی از افراد رعایت حال دیگران را نکنند، اما آنها محدود بودند، در کنار انبوه کسانی که برای شادی دیگران آماده بودند، راحتی خود را زیر پا بگذارند. مثل مادرم که از روز دوازدهم تا آخر روز سیزدهم، برای شادی ما تلاش می کرد. و پدر هم، اما نه به اندازه مادر. وقتی پدر  بهم گفت: چرا دستهات سوخته، تازه متوجه شدم، گذشت روز را فراموش کرده ام. و باز این مادر بود،  که شب با هزار بار قربان و صدقه رفتن، پماد مالید تا جای آفتاب سوختگی ها التهام یابد، گرچه هیچ کس به فکر پاهای مادر نبود که از فرط خستگی تا صبح نتوانست بخوابد. سیزده بدر مبارک مادرم. و همه مادرانی که درد و رنج را به شادی دیگران تحمل می کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۴۴
علی ابراهیمی راد