نامهی نیما یوشیج به احمد شاملو
جمعه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ
۱۴ خرداد ۱۳۳۰
طهران
به احمد شاملو
عزیزِ من، این چند کلمه را برای این مینویسم، که این یک جلد “افسانه” از من در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس بر کارِ من و روحیهی من هستید و با جراتی که التهاب و قدرت رویت لازم دارد، واردید. اشعار شما گرم و جاندار است و همین علتش وارد بودن شماست که پی بردهاید. در چه حال و موقعیت مخصوصی برای هر قطعه شعر من دست به کار میزنم. مخصوصن چند سطر که در مقدمه راجع به زندهگانی خصوصی من نوشتهاید، به من کیف میدهد. شما خوب دریافتهاید، که من از رنجهای متناوبی که به زندگانی شخصی خودِ من چسبیدهاست چطور حرف نمیزنم. بدون این که خود را با مردم اشتباه کرده خود را گم کردهباشم، و در جهنم فراموشی خطرناکی بسوزم. فقط تفاوت بعضی از آدمها با آدمهای دیگر همین استیلای نهانی است. به همان اندازه که اشتباه مردم در مورد قضاوت در اشعار من به من کیف میدهد، از آن کیف میبرم. در قضاوت هیچ کس در خصوص اشعار من نگران نباشید. اگر زبان مخصوص در اشعار من هست، اگر طبقهی جوان ما چنان با زبان من حرف میزنند، که خودشان نمیدانند، واگر در کار شعرسازی حرمتی داده باشم، همه از فرمانی هستند، که به درد زخم من نمیخورند. یعنی حرف کسی باری از روی دوشی بر نمیدارد . من همین قدر باید از عنایتی که جوانان نسبت به کار من دارند، متشکر باشم . اگر اشتباه کرده یا نکردهاند، قدر مسلمتر اشتباه این که شخص خود من در راه و رسم خود شک بیاورم. چون که این نیست و کار من از هیکل خودم در پیش چشمم روشنتر است. همانطور تصور کنید که من در پشت سنگر خود جا کردهام، در این حال هر وقت تیری به هدف پرتاب میکنم، از کار خودم بیشتر خندهام میگیرد، که از تک و تاب مردم به نظرم میآید، که در سوراخ مورچهها آب میریزم و تفاوت من با مردم در این است که مردم درباره من فکر میکنند اما من این طور زندهگی میکنم و همه چیز در زندهگی است. آیا کافی نیست، که من آدم راه خودم باشم، نه آدمی که هر روز صبح از عقب یکی میرود؟ راجع به انسانیت بزرگتری فکر کنید. پیوستگی خود را با آن در راه فهم صحیح آن چیزهایی که مربوط به اساس آن است. آشنا شدن، انتخاب راه و موضوع و مجال جولان بیشتر که اغلب نمیدانند، از کجا ممکن است، برای افکارشان فراهم آید از این راه است. پس از آن واردترین کسی به زندگی مردم و خوب و بد افکارشان شما خواهید بود.
نیما یوشیج
از شعرم خلقی به هم آمیختهام
خوب و بدشان به هم در آمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را، کاب
در خوابگه مورچهگان ریختهام
۹۲/۰۳/۱۰