افکار و اندیشه

ارائه افکار و اندیشه های مختلف در موضوعات گوناگون
يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ

سرگشته (قسمت پانزدهم)

. چقدر شکسته شده است، این شریف. سن شریف در عکس، بیشتر از بیست چهار، پنج نشان نمی دهد. گویی ده سال از آن روز گذشته است. در صورتی که آذر خانم می گفت: شریف سی سال دارد. آذر می گفت: شریف را اینجوری نگاه نکن، تا آخر جنگ  مدام کار و زندگی شو ول می کرد، می رفت جبهه، وقتی (مارش) جنگ پخش می شد، و رادیو اعلام می کرد، عملیات شده، شریف همان روز می رفت بسیج، عازم می شد جبهه، و بعد از چهل، چهل و پنج روز دیگه برمی گشت خانه، وقتی از او می پرسیدیم چه خبر از جبهه؟ جواب می داد: هیچی بابا بخور بخواب بود، خبری نیست. می گفتیم: اگه خبری نیست، پس تو چرا رفته بودی؟ آنجا چکار میکردی؟ این همه شهید و مجروح از کجا میارن؟ می گفت: من که برای استراحت رفته بودم، شهید و مجروح ها هم باید خودشان جواب بدهند، من که وکیل آنها نیستم. اما دوستانش وقتی می آمدند دیدنش، می گفتند: او راننده واحد تخریب است، کار واحد تخریب، خنثی کردن مینها، و باز کردن معبر در میدان مین است. هر بار که مارش جنگ از رادیو پخش می شد. دلم هری می ریخت، چون می دانستم شریف باید برود. نمیدانی در طول هشت سال جنگ، چی کشیدم. یک بار گفتم: شریف مگر خودت نمیگی، عملیات انجام شده؟ پس برای چی تو میری جبهه ای که تا تو برسی آنجا، همه چی آروم شده؟ گفت: خوب معلوم میرم هوا خوری. اما دوستان شریف که بعضی از آنها قبلا جبهه بودند، می گفتند: ارتش عراق بد از عملیات پاتک هائی می زند که صد رحمت به شب عملیات، گاهی تعداد تانکها آنقدر زیاد است که نمی شود شمرد. قسمت عمده کار عملیات بعد از شب اول حمله است، و بیشتر کار واحد تخریب هم در مقابله با پاتکها بعد از حمله است. چون مسیر تانکها باید هر چه سریعتر مینگذاری شود، تا آنها به راحتی نتوانند پاتک بزنند، طبیعی است که برای بردن مین های ضد تانک، افراد نمی توانستند، خودشان مین ها را کول بگیرند ببرند، چون مین های ضد تانک خیلی سنگین است، پس وظیفه راننده تدارکات تخریب، ایجاب می کرد، با تسلط و مهارت مین ها را به خط مقدم برساند.  چرا که تکان بیش از اندازه ماشین ممکن بود، باعث انفجار مین ها شود.

 ناهید هرچه دقت می کرد،  قیافه عکس نشان نمی داد، این همه کار از او بر بیاید. اصلا عکسی که در دیوار بود، نشان نمی داد صاحب اش، آدم خشنی باشد، یا بخواهد به طرف کسی تیراندازی کند. شاید برای همین بود که شریف رانندگی را انتخاب کرده بود.
آذر از زبان دوستانش نقل می کرد، که شریف در واحد تخریب، هم راننده آمبولانس است، هم راننده تدارکات، وقتی عملیات می شود اولین کار تخریبچی ها جمع آوری مین ها ست که رزمند گان اشتباهی روی مین نروند. برای این کار یک روبان قرمز در دور میدان های مین می کشند. و راه های عبور را از وسط میدانها علامت گذاری می کنند. بعد در هر میدان چند نفر به فاصله زیاد از هم، مشغول خنثی سازی انواع مین ها می شوند. تا اگر در هنگام خنثی سازی پای کسی اشتباهی روی مین رفت دیگران دچار حادثه نشوند. معمولا در نزدیکی میدان مین آمبولانس تخریب با دو نفر از امداد گران آماده باش می ایستد. تا در هنگام انفجار خود را به مصدوم برسانند. اگر کسی که روی مین رفته، شهید شده باشد، جنازه را به حال خود رها می کنند، تا سر فرصت جنازه را به پشت جبهه انتقال دهند، که گاهی هم قبل از انتقال، عراقیها پاتک میزنند، وجنازه شهدا را جمع می کنند، ودر گورهای دسته جمعی خاک می کنند، و اگر انفجار مین باعث زخمی شدن تخریبچی شده باشد، که معمولا موجب قطعی دست یا پا آنها می شود، امداد گران رزمنده زخمی را به آمبولانس می رسانند. و اینجاست که نقش راننده آمبولانس حساس می شود، چرا که رساندن مجروحی که قسمتی از بدن خود را از دست داده، به بیمارستانهای امداد صحرائی، در پشت خط مقدم، آن هم زیر آتش سنگین دشمن کار آسانی نیست. شریف با تجربه ای که در جبهه کسب کرده بود، با طمانینه، وظیفه خود را به عنوان یک راننده آمبولانس، انجام می داد. و به سرعت زخمی ها را به پشت خط مقدم انتقال می داد. وقتی بچه های تخریب در میدان مین نبودند، او مشغول تدارک مهمات و آب و غذا می شد. حتی یک بار هم گفته بودند، ماشین (شی، میم، ر) که همان واحد خنثی سازی بمب های شیمیائی است را رانندگی کن، و او هم داوطلبانه قبول کرده بود. خودش به ندرت از جبهه حرف می زد، مگر از دوستان قدیمی اش دور هم باشند، چند کلمه ای، به شوخی از زیر زبانش در برود.
ناهید با نگاه کردن به عکس احساس می کند، در نگاه عکس نوعی انتظار جواب از کسی که به او نگاه می کند، وجود دارد. اما ناهید جواب او را نمی داند، اصلا معلوم نیست، عکس چه سئوالی را پرسیده که سالهاست منتظر جواب مانده است، شاید هنوز کسی جواب، سئوال سخت او را نمی داند، یا شاید میداند، اما نمی خواهد پاسخ بدهد.
 ناهید خود نیز مملو از سئوال است، تا کنون کسی جواب سئوالهای او را نداده، شاید قسمتی از جواب سئوالهایش پیش شریف باشد، هرچی باشد سعید هم در جائی شهید شده بود که شریف هم آنجا بوده بود. چه رابطه ای بین شریف و سعید ممکن است وجود داشته باشد؟
 




نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

افکار و اندیشه

ارائه افکار و اندیشه های مختلف در موضوعات گوناگون

آخرین مطالب

سرگشته (قسمت پانزدهم)

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ

. چقدر شکسته شده است، این شریف. سن شریف در عکس، بیشتر از بیست چهار، پنج نشان نمی دهد. گویی ده سال از آن روز گذشته است. در صورتی که آذر خانم می گفت: شریف سی سال دارد. آذر می گفت: شریف را اینجوری نگاه نکن، تا آخر جنگ  مدام کار و زندگی شو ول می کرد، می رفت جبهه، وقتی (مارش) جنگ پخش می شد، و رادیو اعلام می کرد، عملیات شده، شریف همان روز می رفت بسیج، عازم می شد جبهه، و بعد از چهل، چهل و پنج روز دیگه برمی گشت خانه، وقتی از او می پرسیدیم چه خبر از جبهه؟ جواب می داد: هیچی بابا بخور بخواب بود، خبری نیست. می گفتیم: اگه خبری نیست، پس تو چرا رفته بودی؟ آنجا چکار میکردی؟ این همه شهید و مجروح از کجا میارن؟ می گفت: من که برای استراحت رفته بودم، شهید و مجروح ها هم باید خودشان جواب بدهند، من که وکیل آنها نیستم. اما دوستانش وقتی می آمدند دیدنش، می گفتند: او راننده واحد تخریب است، کار واحد تخریب، خنثی کردن مینها، و باز کردن معبر در میدان مین است. هر بار که مارش جنگ از رادیو پخش می شد. دلم هری می ریخت، چون می دانستم شریف باید برود. نمیدانی در طول هشت سال جنگ، چی کشیدم. یک بار گفتم: شریف مگر خودت نمیگی، عملیات انجام شده؟ پس برای چی تو میری جبهه ای که تا تو برسی آنجا، همه چی آروم شده؟ گفت: خوب معلوم میرم هوا خوری. اما دوستان شریف که بعضی از آنها قبلا جبهه بودند، می گفتند: ارتش عراق بد از عملیات پاتک هائی می زند که صد رحمت به شب عملیات، گاهی تعداد تانکها آنقدر زیاد است که نمی شود شمرد. قسمت عمده کار عملیات بعد از شب اول حمله است، و بیشتر کار واحد تخریب هم در مقابله با پاتکها بعد از حمله است. چون مسیر تانکها باید هر چه سریعتر مینگذاری شود، تا آنها به راحتی نتوانند پاتک بزنند، طبیعی است که برای بردن مین های ضد تانک، افراد نمی توانستند، خودشان مین ها را کول بگیرند ببرند، چون مین های ضد تانک خیلی سنگین است، پس وظیفه راننده تدارکات تخریب، ایجاب می کرد، با تسلط و مهارت مین ها را به خط مقدم برساند.  چرا که تکان بیش از اندازه ماشین ممکن بود، باعث انفجار مین ها شود.

 ناهید هرچه دقت می کرد،  قیافه عکس نشان نمی داد، این همه کار از او بر بیاید. اصلا عکسی که در دیوار بود، نشان نمی داد صاحب اش، آدم خشنی باشد، یا بخواهد به طرف کسی تیراندازی کند. شاید برای همین بود که شریف رانندگی را انتخاب کرده بود.
آذر از زبان دوستانش نقل می کرد، که شریف در واحد تخریب، هم راننده آمبولانس است، هم راننده تدارکات، وقتی عملیات می شود اولین کار تخریبچی ها جمع آوری مین ها ست که رزمند گان اشتباهی روی مین نروند. برای این کار یک روبان قرمز در دور میدان های مین می کشند. و راه های عبور را از وسط میدانها علامت گذاری می کنند. بعد در هر میدان چند نفر به فاصله زیاد از هم، مشغول خنثی سازی انواع مین ها می شوند. تا اگر در هنگام خنثی سازی پای کسی اشتباهی روی مین رفت دیگران دچار حادثه نشوند. معمولا در نزدیکی میدان مین آمبولانس تخریب با دو نفر از امداد گران آماده باش می ایستد. تا در هنگام انفجار خود را به مصدوم برسانند. اگر کسی که روی مین رفته، شهید شده باشد، جنازه را به حال خود رها می کنند، تا سر فرصت جنازه را به پشت جبهه انتقال دهند، که گاهی هم قبل از انتقال، عراقیها پاتک میزنند، وجنازه شهدا را جمع می کنند، ودر گورهای دسته جمعی خاک می کنند، و اگر انفجار مین باعث زخمی شدن تخریبچی شده باشد، که معمولا موجب قطعی دست یا پا آنها می شود، امداد گران رزمنده زخمی را به آمبولانس می رسانند. و اینجاست که نقش راننده آمبولانس حساس می شود، چرا که رساندن مجروحی که قسمتی از بدن خود را از دست داده، به بیمارستانهای امداد صحرائی، در پشت خط مقدم، آن هم زیر آتش سنگین دشمن کار آسانی نیست. شریف با تجربه ای که در جبهه کسب کرده بود، با طمانینه، وظیفه خود را به عنوان یک راننده آمبولانس، انجام می داد. و به سرعت زخمی ها را به پشت خط مقدم انتقال می داد. وقتی بچه های تخریب در میدان مین نبودند، او مشغول تدارک مهمات و آب و غذا می شد. حتی یک بار هم گفته بودند، ماشین (شی، میم، ر) که همان واحد خنثی سازی بمب های شیمیائی است را رانندگی کن، و او هم داوطلبانه قبول کرده بود. خودش به ندرت از جبهه حرف می زد، مگر از دوستان قدیمی اش دور هم باشند، چند کلمه ای، به شوخی از زیر زبانش در برود.
ناهید با نگاه کردن به عکس احساس می کند، در نگاه عکس نوعی انتظار جواب از کسی که به او نگاه می کند، وجود دارد. اما ناهید جواب او را نمی داند، اصلا معلوم نیست، عکس چه سئوالی را پرسیده که سالهاست منتظر جواب مانده است، شاید هنوز کسی جواب، سئوال سخت او را نمی داند، یا شاید میداند، اما نمی خواهد پاسخ بدهد.
 ناهید خود نیز مملو از سئوال است، تا کنون کسی جواب سئوالهای او را نداده، شاید قسمتی از جواب سئوالهایش پیش شریف باشد، هرچی باشد سعید هم در جائی شهید شده بود که شریف هم آنجا بوده بود. چه رابطه ای بین شریف و سعید ممکن است وجود داشته باشد؟
 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">